limbدیکشنری انگلیسی به فارسیاندام، عضو، شاخه، عضو بدن، دست یا پا، قطع کردن عضو، اندام زبرین، اندام زیرین
اشتقاق اندامیlimb leadواژههای مصوب فرهنگستانآرایهای که در آن هر الکترود ثَبات به یکی از اندامهای حرکتی متصل میشود متـ . گیرانۀ اندامی
بازو 3limb 1واژههای مصوب فرهنگستانهریک از بخشهایی از کمان که در دو طرف قبضه قرار دارند و در هنگام کشیدنِ زه خم میشوند
تاریکی لبهlimb darkeningواژههای مصوب فرهنگستانپدیدهای که در آن هر چه به سمت لبۀ قرص جِرم سماوی پیش میرویم تیرهتر میشود
روشنی لبهlimb brighteningواژههای مصوب فرهنگستانپدیدهای که در آن هر چه به سمت لبۀ قرص جِرم سماوی پیش میرویم روشنتر میشود