مزلقدیکشنری عربی به فارسیشيب تند رودخانه , ناودان يا مجراي سرازير , مخفف کلمه پاراشوت , سقوط , انحطاط , زوال
مزلقلغتنامه دهخدامزلق . [ م َ ل َ ] (ع اِ) جای لغزان . زلاقة. مَزلقة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، مَزالق . (غیاث ).
مزلقلغتنامه دهخدامزلق . [ م ُ زَل ْ ل َ ] (ع ص ) نسو کرده . (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): بیت مزلق ؛ خانه ٔ نسوکرده . (مهذب الاسماء).
مزلقلغتنامه دهخدامزلق . [ م ُ زَل ْ ل ِ ] (ع ص ) لغزاننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هرچه ترطیب و تلیین سطح عضو به حد لغزندگی کند تا آنچه در آن محتبس باشد به حرکت
مزلقلغتنامه دهخدامزلق . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) لغزانده . لغزانیده . لغزش داده شده . || ناقه ٔ بچه افکنده . || به نظر تیز نگریسته شده . || موی سترده شده . || پیوسته تیز داشته شده (مث
مزلقةلغتنامه دهخدامزلقة. [ م َ ل َ ق َ ] (ع اِ) جای لغزیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). و رجوع به مَزلَق شود.
مزلقةلغتنامه دهخدامزلقة. [ م ُ زَل ْ ل ِ ق َ ](ع ص ) مؤنث مُزلّق . مُزلِقة. مزلقه . لغزاننده . و رجوع به مزّلق در معنی اول و مُزلِقة و مزلّقه شود.
مزلقةلغتنامه دهخدامزلقة. [ م ُ ل ِق َ ] (ع ص ) مؤنث مُزلِق . لغزش دهنده . (آنندراج ) (غیاث ). مُزَلّقَة. و رجوع به مُزلِق و مُزلّقة شود.- حروف مزلقة ؛حروف مزلقه شش است بقرار ذیل
مزلقهلغتنامه دهخدامزلقه . [ م ُ زَل ْ ل ِ ق َ ] (ع ص ) مُزَلِّقَة. لغزاننده . مُزَلِّق . یعنی لغزاننده ٔ فضول و اخلاط و آن دوائی رانامند که به قوت ملینه و رطوبت مزلقه ای که دارد