مذعلغتنامه دهخدامذع . [ م َ ] (ع مص ) بعض خبر را برای کسی گفتن و بعض آن را نهان داشتن . (از منتهی الارب ) (از متن اللغة). مذعة. (از اقرب الموارد). || کمیز انداختن . (از منتهی ا
مذعلغتنامه دهخدامذع . [ م ِ ذَ ] (ع ص ، از اتباع ) ذهبوا جِذَع َ مِذَع َ؛ پراکنده شدند در اطراف . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به جذع مذع شود.
مذعورلغتنامه دهخدامذعور. [ م َ ] (ع ص ) ترسانیده شده . (منتهی الارب ). ذاعر. منذعر. (متن اللغة). مرعوب . ترسیده . هراسیده . ترسان . (یادداشت مؤلف ). || مشمئز. (یادداشت مؤلف ).
مذعورةلغتنامه دهخدامذعورة. [ م َ رَ ] (ع ص ) زن ترسیده شده از تهمت . (ناظم الاطباء). تأنیث مذعور. رجوع به مذعور شود. || ناقه ٔ دیوانه . (منتهی الارب ). مذعرة. (متن اللغة).
مذعوفلغتنامه دهخدامذعوف . [ م َ ] (ع ص ) طعام مذعوف ؛ طعام زهرآمیخته . (منتهی الارب ). طعامی که در آن ذعاف یعنی سم قاتل و زهر زودکشنده باشد. (از متن اللغة). مسموم . (اقرب الموارد
مذعةلغتنامه دهخدامذعة. [ م َ ذَ ع َ ] (ع مص ) مذع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مَذع شود.