مشاملغتنامه دهخدامشام . [ م َ شام م ] (ع اِ) محل قوت شامه که در منتهای بینی و مقدم دماغ است در حقیقت این لفظ صیغه ٔ جمع است که به معنی واحد استعمال یافته ودر استعمال فارسی به تخ
مشامةلغتنامه دهخدامشامة. [ م ُ شام ْ م َ ] (ع مص ) چیزی فاانبوییدن . (تاج المصادر بیهقی ). همدیگر را بوئیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || نزدیک
مشام سوزلغتنامه دهخدامشام سوز. [ م َ] (نف مرکب ) آزاردهنده و رنج رساننده ٔ مشام . که بینی را بیازارد. که بوی آن آزاردهنده باشد : صفرای تو گر مشام سوز است رحمت ز پی کدام روز است .نظا
مشامهفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. [مقابلِ یمن و برکت] بدفالی؛ نامبارکی.۲. [مقابلِ میمنة] سوی دست چپ.