مشیفرهنگ مترادف و متضاد۱. تدبیر، راه، رفتار، روال، روش، سیاست، شیوه، طریقه ۲. رفتن، راهرفتن ۳. رهنوردی، راهپیمایی ۴. مسیر، خطسیر
مشیلغتنامه دهخدامشی . [ م َ شی ی ] (ع ص ، اِ) داروی مسهل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).- دواء مشی ؛ کارکن . مسهل .
مشیلغتنامه دهخدامشی . [ م َش ْی ْ ] (ع مص ) رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). رفتن به نرمی . (غیاث ). گذشتن بر روی پایهای خود و رفتن . (ناظم الاطباء).
مشیکلغتنامه دهخدامشیک . [ م َ ] (اِ) رجوع به مشیا و ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ص 169 شود.
مشیجلغتنامه دهخدامشیج . [ م َ ] (ع ص ) (از «م ش ج ») آمیخته . ج ، اَمشاج . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || آب مرد که با آب زن آمیخته گردد. (از