نسارلغتنامه دهخدانسار. [ ن َ ] (اِ) نسر. در لهجه ٔ قمی : نسار (طرف سایه )، در اراک : نسر (جائی که کمتر آفتاب برسد)، در تهرانی : نسار (جنوب ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). مو
نسارلغتنامه دهخدانسار. [ ن ِ ] (اِخ ) (یوم الَ ...) روزی است از روزهای معروف عرب . (مرصع). نام جبال کوچکی است در عربستان یا آبی است بنی عامر را که در آنجا میان بنی ضبه و بنی تمی
نسارلغتنامه دهخدانسار. [ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان دیره ٔ بخش گیلان شهرستان شاه آباد، در 28 هزارگزی شمال گیلان و 2هزارگزی مغرب راه گیلان به سرپل ذهاب ، در دشت گرمسیری واقع
نسارواژهنامه آزاددر زبان لکی به معنای جایی است که با توجه به آفتابگیر نبودن و سایه داشتن در تمام طول روز خنک تر از دیگر جاهاست که در مورد قسمتی از خانه، کوه و ... قابل تعمیم است
نسارگواژهنامه آزادنُ قسمت شمالی ساختمان که سایه بیشتری داشته و در نتیجه، برفهای کنار آن دیرتر ذوب میشوند؛ مثال:اتاقِ برِ نُسارگ:اتاقی در قسمت شمالی ساختمان
نسار عمرانیلغتنامه دهخدانسار عمرانی . [ ن ِ رِ ع ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شیروان بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام ، در 28هزارگزی جنوب شرقی چرداول و 9هزارگزی راه شیروان ، در ناحیه ٔ
نساردلهلغتنامه دهخدانساردله . [ ن ِ دَ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ویسیان بخش ویسیان شهرستان خرم آباد، در 22هزارگزی مغرب ماسور بر کنارراه خرم آباد به اندیمشک ، در منطقه ٔ کوهستا
نسارهلغتنامه دهخدانساره . [ ن ِ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قراتوره ٔ بخش دیواندره ٔ شهرستان سنندج ، در 9هزارگزی جنوب شرقی دیواندره و یک هزارگزی مشرق پل رودخانه ٔ قزل اوزان ،در
نساریةلغتنامه دهخدانساریة. [ ن ُ ری ی َ ] (ع اِ) عقاب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (المنجد) (ناظم الاطباء). مرغ شکاری معروف .