نقیبلغتنامه دهخدانقیب . [ ن َ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن زید آوی غروی . از علما و زهاد قرن هفتم است . رجوع به آوی و نیز رجوع به ریحانة الادب ج 1 ص 31 شود.
نقیبلغتنامه دهخدانقیب . [ ن َ ] (اِخ ) میرزا سلیم اصفهانی ، متخلص به نقیب . از شاعران متأخر است . او راست :اجر محنت های عاشق هم نصیب مدعی است مزد را خسرو گرفت و کار را فرهاد کر
نقیبلغتنامه دهخدانقیب . [ ن َ ] (اِخ ) احمد (حاجی میرزا...)بن حاجی درویش حسن قصه خوان شیرازی ، ملقب به نقیب الممالک و متخلص به نقیب . از شاعران متأخر فارسی است . به سال 1302 هَ
نقیب دهلغتنامه دهخدانقیب ده . [ ن َ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از دهستان درکاسعیده ٔ بخش چهاردانگه ٔ شهرستان ساری ، در 31هزارگزی شمال غربی کیاسر، در منطقه ٔ جنگلی کوهستانی معتدل هوای م
نقیب زادهلغتنامه دهخدانقیب زاده . [ ن َ دَ / دِ ] (اِخ ) عبدالقادربن سیدیوسف حلبی حنفی ، معروف به نقیب زاده . از فقهای قرن یازدهم است . وی به سال 1060 هَ . ق . از حلب به مدینه رفته و
نقیب کلالغتنامه دهخدانقیب کلا. [ ن َ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیشه ٔ بخش مرکزی شهرستان بابل ،در 9هزارگزی جنوب شرقی بابل ، در دشت معتدل هوای مرطوبی واقع است و 160 تن سکنه دارد.
نقیبةلغتنامه دهخدانقیبة. [ ن َ ب َ ] (ع ص ، اِ) مؤنث ِ نقیب . (اقرب الموارد). رجوع به نقیب شود. || (اِمص ) روانی رای . (منتهی الارب ) . نفاذ رای . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموار