نداملغتنامه دهخداندام . [ ن ِ ] (ع اِ) ج ِ ندیم . رجوع به ندیم شود. || (مص ) با همدیگر به مجلس شراب نشستن و همنشینی کردن . (منتهی الارب ). منادمة. رجوع به منادمة شود.
نداملغتنامه دهخداندام .[ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهرکی بخش شیب آب شهرستان زابل ، در 16هزارگزی شمال شرقی سکوهه و 11هزارگزی راه زاهدان به زابل ، در جلگه ٔ گرمسیری واقع است
کندامویهلغتنامه دهخداکندامویه . [ ک ُ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) موی مادرزاد باشد یعنی مویی که چون طفل زاییده شود در بدن او باشد. (برهان ) (آنندراج ). مویی که چون طفل بزاید بر بدن او با
گندامویهلغتنامه دهخداگندامویه . [ گ َ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ) پرهای زرد و کوچک بچه های طیور. (آنندراج ). زَغَب : اِزغاب ؛ گندامویه برآوردن . (تاج المصادر بیهقی ). || موی نخستین که با
ندامةلغتنامه دهخداندامة. [ ن َ م َ ] (ع اِمص ) پشیمانی . (منتهی الارب ). ندامت . رجوع به ندامت شود. || (مص ) پشیمان شدن و متأسف و غمگین شدن بر آنچه کرده است . (از اقرب الموارد).
کندامویهفرهنگ انتشارات معین(کُ یَ یا یَ) (اِمر.) مویی که چون کودک زاده شود در بدن او باشد، موی مادرزاد.