نبطلغتنامه دهخدانبط.[ ن ُب ْ ب َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ انبط، بمعنی گوسفندی که پهلوها و شکمش سپید است . رجوع به نبطاء و انبط شود.
نبطلغتنامه دهخدانبط. [ ن َ ] (اِخ ) رودباری است در ناحیه ٔ مدینه نزدیک حوراء که در آن معدن سنگ برام است . (منتهی الارب ).
نبطلغتنامه دهخدانبط. [ ن َ ] (ع مص ) برآمدن آب از چاه و زمین . نبوط. (از منتهی الارب ) (آنندراج ). نبع. (معجم متن اللغة) (از المنجد). || بسیار شدن آب چاه . (معجم متن اللغة). ||
نبطلغتنامه دهخدانبط. [ ن َ ب َ ] (اِخ ) گروهی از مردم که در بطائح میان عراقین نازل شدند. (منتهی الارب ). نَبَطی و نباطی [ ن َ / ن ِ / ن ُ ] و نَباط، منسوب به وی ، مثل یمنی و یم
نبطلغتنامه دهخدانبط. [ ن َ ب َ ] (ع اِ) آب که نخستین ازقعر چاه برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). آبی که نخستین از تک چاه برآید. (ناظم الاطباء). اولین آبی که ظ
نبطةلغتنامه دهخدانبطة. [ ن ُ طَ ] (ع اِ) آب که نخستین از قعر چاه برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). اولین آبی که از چاه برآید. (از اقرب الموارد) (از المنجد). نَبَط
نبطاءلغتنامه دهخدانبطاء. [ ن َ ] (اِخ ) دهی است بنی محارب بن عبدالقیس را در بحرین . (از منتهی الارب ).
نبطاءلغتنامه دهخدانبطاء. [ ن َ ](اِخ ) پشته ٔ طویل و عریضی است بنی نمیر را در شریف از سرزمین نجد. (از منتهی الارب ) (از معجم البلدان ).
نبطاءلغتنامه دهخدانبطاء. [ ن َ ] (ع ص ) شاةنبطاء؛ گوسپند سپیدتهیگاه . (منتهی الارب ) (آنندراج ).بیضاء شاکلة. (اقرب الموارد). گوسفندی پهلوهاسفید. (مهذب الاسما). تأنیث انبط است .
نبطیلغتنامه دهخدانبطی . [ ن َ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب است به نبط. (سمعانی ). نباطی . نباط. (المنجد). رجوع به نَبَط شود. || واحد نبط. یک نفر از قوم نبط. رجوع به نَبَط شود. || عامی