ترصاهلغتنامه دهخداترصاه . [ ت ِ ] (اِخ ) (شادی ) اول : یکی از شهرهای کنعانیان بود که یوشع متصرف شده به اَسباط بنی اسرائیل داد (صحیفه ٔ یوشع 12:24) و تا پنجاه سال پایتخت مملکت شما
تراهصلغتنامه دهخداتراهص . [ ت َ هَُ ] (ع مص ) بر هم نشستن و محکم و استوار شدن سنگها. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). تراصف ثابت صخره ها. (المنجد).
تراهاتلغتنامه دهخداتراهات .[ ت ُرْ را ] (ع اِ) در بیت ذیل بجای تُرَّهات ج ِ تُرَّهة آمده است بمعنی باطل و سخن بی فایده : خاص در بند لذت و شهوات عام در بند هزل و تراهات . سنائی .رج
تراهنلغتنامه دهخداتراهن . [ ت َ هَُ ] (ع مص ) با هم گرو کردن . (زوزنی ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تخاطرقوم . (المنجد) (اقرب الموارد). رجوع به تخاطر شود.
تراهیلغتنامه دهخداتراهی . [ ت َ ] (ص ، اِ) نوباوه . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). میوه ٔ نوباوه و نورسیده را گویند. (برهان ). میوه ٔ نوباوه و نوبر است . (انجمن آرا) (آنندراج
تراهیلغتنامه دهخداتراهی . [ ت َ ] (ع مص ) همدیگر صلح نمودن و آرمیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). توادع ، و آن از معنی وداعة است . (اقرب الموارد). رفتار قوم به آرامش و رفق با