تردامنلغتنامه دهخداتردامن . [ ت َ م َ ] (ص مرکب ) کنایه از فاسق و فاجر و بدگمان و عاصی و مجرم و گناهکار و آلوده ٔ معصیت و ملوث باشد. (برهان ) (از ناظم الاطباء). کنایه از فاسق و فا
تردامنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آلودهدامن، بدنام، فاجر، فاسق، بیعصمت، ناپاکدامن ناپاک، ≠ پاکدامن ۲. گناهکار، منحرف، گنهکار، مجرم ۳. ملوث پلید، بدکاره، آبروباخته،
تردامنفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. دارای دامن خیس.۲. [مجاز] بدکار؛ بدنام.۳. [مجاز] مجرم؛ فاسق.۴. [مجاز] گناهکار.
تردامنی کردنلغتنامه دهخداتردامنی کردن . [ ت َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تردامنی : پلی را که جهت عبور لشکر بر آب بسته بودند، فرمود تا فرا آب دادند، تا لشکر دل در آب گذارند و تردامنی نکنند
تردامنیلغتنامه دهخداتردامنی . [ ت َ م َ ] (حامص مرکب ) ملوثی . گناهکاری . معیوبی . (شرفنامه ٔ منیری ). گناهکاری و فاسقی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). گناهکاری وفاسقی و فسق و زناکاری
ترامنلغتنامه دهخداترامن . [ ت ِ م ِ ] (اِخ ) یکی از افراد سیاسی و مشهور آتن در قرن پنجم ق .م . است و در محاصره ٔ آتن بوسیله ٔ اسپارتها وی مأمور مذاکره ٔ صلح شد و سپس در واژگون س
ترامنسلغتنامه دهخداترامنس . [ ت ِ م ِ ن ِ ] (اِخ ) یکی از رجال لاسدمونیها است که مأمور تنظیم صلحنامه ای از طرف لاسدمونیها و متحدین آنان با تیسافرن فرمانده داریوش شاه گردید. رجوع
تردانلغتنامه دهخداتردان . [ ت َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان کزاز سفلی است که در بخش سربند شهرستان اراک و 12هزارگزی شمال خاور آستانه و 7هزارگزی راه عمومی قرار دارد. کوهستانی و سردسیر