ترزیزلغتنامه دهخداترزیز. [ ت َ ] (ع مص ) آسان و بمراد کردن کار را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). آسان و آماده کردن کار را. (از اقرب الموارد)(از المنجد): رززت ذلک الام
تبزیزلغتنامه دهخداتبزیز. [ ت َ ] (ع مص ) برون آوردن . || از اقران خویش درگذشتن بفضل . (دستورالاخوان ).
تحزیزلغتنامه دهخداتحزیز. [ ت َ ] (ع مص ) رخنه کردن سر دندان ، چنانکه سر دندان جوانان باشد. (تاج المصادر بیهقی ). تیز کردن سر دندان را، چنانکه دندان جوانان باشد. (منتهی الارب ) (ن
تربیزلغتنامه دهخداتربیز. [ ت َ ] (ع مص ) پر کردن مشک را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) : و تبریزی شاعر در مقام تبریز هنر تربیز ساغری نتواند نمو
تربیزهلغتنامه دهخداتربیزه . [ ت ُ زَ / زِ ] (اِ) در جنوب ایران تربچه را گویند و در زبان فارسی لفظ «َیزه » هم مثل لفظ «چه » علامت تصغیر است ، و تربزه مخفف تربیزه است . (از فرهنگ نظ
ترزینلغتنامه دهخداترزین . [ ت َ ] (ع مص ) آرامیده گردانیدن . (آنندراج ). || تعظیم و تفخیم . (از متن اللغة). باوقار گردانیدن و محجوب نمودن و قابل احترام کردن . (ناظم الاطباء).