ترشینکلغتنامه دهخداترشینک . [ ت ُ / ت ُ رُ ن َ ] (اِ) رستنیی باشد بوستانی که به عربی حماض گویند و تخم آن را بذرالحماض خوانند. (برهان ). حماض بستانی . (ناظم الاطباء). رجوع به ترشک
تبشین اغوللغتنامه دهخداتبشین اغول . [ ت َ اُ ] (اِخ ) تبشین اغول بن هلاکو. رجوع به بتشین اغول و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 85، 103، 108، 109، 369، 370 شود.
تخشینلغتنامه دهخداتخشین . [ ت َ ] (ع مص ) درشت کردن . (زوزنی ) (آنندراج ). خشن کردن چیزی را. (اقرب الموارد) (المنجد). || بخشم آوردن و کینه ور گردانیدن کسی را. (منتهی الارب ) (ناظ
تربینلغتنامه دهخداتربین . [ ت ِ رِ ] (اِخ ) قضائی است میان قره طاغ و دالماسی . زمینهای آن سنگستان است و 2000 تن سکنه دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 3).