تعسفلغتنامه دهخداتعسف . [ ت َ ع َس ْ س ُ ] (ع مص ) بر بیراه رفتن . (زوزنی ). بیراه رفتن و خمیدن از راه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بیراه رفتن . (غیاث اللغات ). ب
تعسففرهنگ مترادف و متضاد۱. ستم، ظلم ≠ دادگری ۲. انحراف ۳. کجروی کردن، گمراهشدن، منحرف شدن ≠ هدایت شدن ۴. ظلم کردن، ستم کردن ≠ دادگری کردن
تعسففرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. بیراهه رفتن؛ راه را کج کردن و منحرف شدن.۲. بدون تٲمل به کاری پرداختن.۳. ستم کردن.
تقریبادیکشنری فارسی به انگلیسیabout, almost, approximately, circa, close , just, much, near, nearly, nigh, pretty, rather, roughly, round, some, virtually, well-nigh