تدلکلغتنامه دهخداتدلک . [ ت َ دَل ْ ل ُ ] (ع مص ) خویشتن بمالیدن . (تاج المصادر بیهقی ). خود را مالیدن . (آنندراج ). خویشتن مالیدن بوقت شستن اندام . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء
تدليکدیکشنری عربی به فارسیماساژ , مشت ومال , ماساژ دادن , مشتمال دادن , ماليدن , سودن , ساييدن , پاک کردن , اصطکاک پيدا کردن , ساييده شدن
تدلثلغتنامه دهخداتدلث . [ ت َ دَل ْ ل ُ ] (ع مص ) درآمدن و بر روی افتادن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تقحم . (اقرب الموارد) (المنجد).
تدلقلغتنامه دهخداتدلق . [ ت َ دَل ْ ل ُ ] (ع مص ) بیکبار رسیدن سیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بناگاه رسیدن سیل . (از المنجد) (از اقرب الموارد): تدلق السیل علیه ؛ اندفع. (ا
تدلدللغتنامه دهخداتدلدل . [ ت َ دَ دُ ] (ع مص ) فروهشته شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تهدل . (المنجد) (اقرب الموارد). || آویزان جنبیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج