تمنهلغتنامه دهخداتمنه . [ ت ِ ن َ ] (اِ) سوزن کلان که بدان چیزهای گنده و ستبر دوزند. (فرهنگ رشیدی ).
تمنه سارحلغتنامه دهخداتمنه سارح . [ ] (اِخ ) (قسمتی از بسیاری ) و تمنه حارس یعنی ؛ قسمتی از آفتاب . و آن شهری بود که بر کوه افرائیم واقع و به یوشعبن نون داده شده و او آن را بنا کرده
تمنچهلغتنامه دهخداتمنچه . [ ت َ م َ چ َ / چ ِ ] (اِ) تفنگ و بندوقچه . (ناظم الاطباء). رجوع به تفنگ و تفنگچه شود.