تمللغتنامه دهخداتمل . [ ت َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان خشکبیجار که در بخش خمام شهرستان رشت واقع است و 985 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
تمللغتنامه دهخداتمل . [ ت ُ م ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اشکور که در بخش تنکابن شهسوار واقع است و 324 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تملکلغتنامه دهخداتملک . [ ت َ ل ِ ] (اِخ ) نام صحابیه ای . (منتهی الارب ). نام زنی صحابی . (ناظم الاطباء).
تملکلغتنامه دهخداتملک . [ ت َ م َل ْ ل ُ ] (ع مص ) پادشاه شدن . (تاج المصادر بیهقی ). پادشاه شدن بر قوم و در اللسان : تملکه ُ؛ ای ملکه قهراً. (از اقرب الموارد). || خداوند شدن .
تملولغتنامه دهخداتملؤ. [ ت َ م َل ْ ل ُءْ ] (ع مص ) پرگردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال : تَمَلاَّ َ من طعام و شراب و تملا غیظاً. (منتهی
تملوکلغتنامه دهخداتملوک . [ ت ُ ] (ع اِ) یکنوع زیتون وحشی . (ناظم الاطباء). قثاء بری را گویند و در بعضی نسخ تملول آمده است . (از لسان العجم شعوری ج 1 ص 282 الف ). رجوع به ماده ٔ