تملغتنامه دهخداتم . [ ت َم م ] (ع اِ) اسم جمع تُمَّة یعنی پاره هایی از موی و مانند آن بکسی دهند تا بدان گلیم خود را درست و تمام سازد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).
تملغتنامه دهخداتم . [ ت َم م / ت ِم م / ت ُم م ] (ع مص ) کامل و تمام گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || تمام کردن چیزی را و استمرار کردن بر وی . (منت
تملغتنامه دهخداتم . [ ت َم م ] (ع اِ) پرنده ای است به اندازه ٔ بط با رنگی سپید وگردنی دراز و منقاری سرخ . (از صبح الاعشی ج 2 ص 64).
تملغتنامه دهخداتم . [ ت ِم م ] (ع اِ) تبر. || بیل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || (ص ) تمام خلقت . (ناظم الاطباء). || لیلة التم و لیلة تمه ؛ شبی که ماه ت
تمکلغتنامه دهخداتمک . [ ت َ ] (ع مص ) دراز و پرگوشت شدن کوهان شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دراز و بلند شدن سنام . (از اقرب الموارد): تمک السنام تمکاً و تموکاً
تمکلغتنامه دهخداتمک . [ ت َ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان که در بخش مرکزی شهرستان گنبدکاوس واقع است و800تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
تمکلغتنامه دهخداتمک . [ ت َم َ ] (اِ) گیاهی از تیره ٔ چتریان که دارای برگهای طویلی است و در غالب نقاط میروید. دم کرده ٔ آن بعنوان مدر و ضد روماتیسم در تداوی قدیم مصرف میشده . ا
تمککلغتنامه دهخداتمکک . [ ت َ م َک ْ ک ُ ] (ع مص ) مکیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || ستیهیدن بر غریم و فی الحدیث : لاتمککوا علی غرمائکم ؛ ای لاتستقصوا. || مغز
تموجلغتنامه دهخداتموج . [ ت َ م َوْ وُ ] (ع مص ) شدید شدن موج و کوهه برآوردن آب دریا. (از اقرب الموارد). موج زدن آب . (غیاث اللغات ) (از آنندراج ). || (اِ)، موج موج زدگی و تلاطم