تتقلغتنامه دهخداتتق . [ت ُ ت ُ ] (اِ) تقتق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 249). ططق بود. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). چادر و پرده ٔ بزرگ . (برهان ) (ناظم الاطباء). سراپرده . (غ
تتقفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهخیمه، سراپرده، یا چادر بزرگ: ◻︎ وآن تتقهای گوهرآموده / چرمهای دباغتآلوده (نظامی۴: ۶۸۵).
تتق سپهرگونلغتنامه دهخداتتق سپهرگون . [ ت ُ ت ُ ق ِ س ِ پ ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از چادر و پرده ٔ کبود است . (برهان ) (آنندراج ). پرده ٔ کبود. (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء).
تتق کشیدنلغتنامه دهخداتتق کشیدن . [ ت ُ ت ُ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) پرده کشیدن . (ناظم الاطباء) : ظلمت به پیش چشمه ٔ حیوان تتق کشیدرفتیم و ذوق چشمه ٔ حیوان گذاشتیم . وحشی .رجوع به
تتق نیلیلغتنامه دهخداتتق نیلی . [ ت ُ ت ُ ق ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از آسمان است . (برهان ) (آنندراج ). آسمان . (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء). || ابر سیاه . (برهان ) (از ف
تتق بافلغتنامه دهخداتتق باف . [ ت ُ ت ُ ] (نف مرکب ) تتق بافنده . که پرده بافد : خرد کاری بین که در مشرق تتق بافان شب دق مصری را نورد ذیل اکسون کرده اند. مجیر بیلقانی .رجوع به تتق
تتق بندلغتنامه دهخداتتق بند. [ ت ُ ت ُ ب َ] (نف مرکب ) که تتق بندد. که پرده کشد : گهربخشنده ٔ ابر تتق بنددرافشاننده ٔ صبح شکرخند. خواجو.گاه نقش آرای آرایش به انگیز خیال گاه در حجله