تبریلغتنامه دهخداتبری . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) امیر، نام مردی از اهل پازوار قریب به شهر بارفروش که او را شیخ العجم خوانده اند. به وزنی خاص اشعار بزبان دری مازندری گفته دیوانش حاضر و
تبریلغتنامه دهخداتبری . [ ت َ ب َ ] (ص نسبی ) منسوب به تبرستان . (انجمن آرا) (آنندراج ). صورت فارسی «طبری » که بعض نویسندگان بکار برده اند. - بنفشه ٔ تبری ، بنفشه ٔ طبری . انجم
تبریلغتنامه دهخداتبری . [ ت َ ب َرْ ری ] (ع مص ) متعرض احسان کسی شدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط) (از ناظم الاطباء). || بیزاری . (ناظم الاطباء). بیزار شد
تبریجلغتنامه دهخداتبریج . [ ت َ ] (ع مص ) برج بنا نهادن . (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || جامه ببرج بافتن . (تاج المصادر بیهقی ). || ظاهر ساخت
تبریکلغتنامه دهخداتبریک . [ ت َ ] (اِخ ) نام عیدی است یهود را و سپس عرابا، باشد به دو روز. رجوع به التفهیم بیرونی چ همایی ص 245 شود.
تبریکلغتنامه دهخداتبریک . [ ت َ ] (ع مص ) فروخفتن شتر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || در غذا و بر غذا دعا کردن ببرکت . (از اقرب ال
تبریکلغتنامه دهخداتبریک . [ ت َ ب َ ی َ ] (اِ) نظامی در اقبالنامه در عنوان «افسانه ٔ خراسانی و فریب دادن خلیفه » گوید: خراسانیی چست ببغداد شد، چون کارش سست شد، هزار دینار زر مصری
تبریکلغتنامه دهخداتبریک . [ت َب َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مزرج است که در بخش حومه ٔ شهرستان قوچان و به بیست هزارگزی شمال خاوری قوچان و بیست هزارگزی خاور راه عمومی قوچان به باجگیرا