تبنلغتنامه دهخداتبن . [ ت ُ ب ُ ] (اِ) شوره زار و زمین بی گیاه . (ناظم الاطباء). اشتینگاس این لغت را بهمین معنی و با تردید ذکر کرده و شعوری بنقل از شرفنامه آن را شوره معنی کرده
تبنلغتنامه دهخداتبن . [ ت َ ] (ع مص ) کاه دادن کسی را. (تاج المصادر بیهقی ). کاه دادن ستور را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تبنلغتنامه دهخداتبن . [ ت َ / ت ِ ] (ع اِ) کاه . (دهار) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاه خشک . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). تِب
تبنلغتنامه دهخداتبن . [ ت َ ب َ ] (ع مص ) زیرک شدن . (تاج المصادربیهقی ) (از اقرب الموارد). زیرک و باریک بین شدن در امور. (از قطر المحیط). زیرک و باریک بین و ریزکار گردیدن . (م
تبنلغتنامه دهخداتبن . [ ت َ ب ِ ] (ع ص ) زیرک و باریک بین . (قطر المحیط). نعت است از تَبَن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). باریک بین و ریزکار و زیرک . (ناظم الاطباء). || بازی کنند
تبنجلغتنامه دهخداتبنج . [ ت َ ب َن ْ ن ُ ] (ع مص ) نسبت دادن خود را به خاندان بزرگ . (ناظم الاطباء). .
تبنکلغتنامه دهخداتبنک . [ ت َ ب َ ] (ص ) جوان محبوب و بلندبالا و توانا راگویند. (لسان العجم شعوری ورق 281 الف ) : چه نیکو بود با خیالات نیک [کذا]بریز [کذا و ظ: بزیر] آوریدن حریف
تبنکلغتنامه دهخداتبنک . [ ت َ ب َ ن َ / ت ُ ن َ ] (اِ) دریچه ٔ مرکب باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 256). دریچه ای بود که درو، بقالب ریختها کنند از هر صورت . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی ن
تبنکلغتنامه دهخداتبنک . [ ت َ ب َن ْ ن ُ ] (ع مص ) مقیم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). مقیم شدن بجایی . (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تمکن یافتن در عزت . (از قطر ا
تبنگلغتنامه دهخداتبنگ . [ ت َ ب َ ] (اِ) طبقی باشد پهن و بزرگ از چوب ساخته که بقالان اجناس در آن کنند. (برهان ) (از ناظم الاطباء). طبق پهن حلوائیان و نان بایان . (فرهنگ رشیدی ).