تشنیالغتنامه دهخداتشنیا. [ ت ِ ن َ / ت ِ ] (اِ) تشنگی : یکی از انبیا بیست سال به گرسنیا و تشنیا و برهنیا و بلا... بسیار مبتلا بود. (کیمیای سعادت ). تا بیم آن بود که از گرسنیا و ت
ترنیانلغتنامه دهخداترنیان . [ ت َ ](اِ) مصحف تریان . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). طبقی باشدکه از شاخهای بید ببافند و آنرا جهیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری ). سبدی و طبقی باشد پهن که از چو
تشنیرلغتنامه دهخداتشنیر. [ ت َ ] (ع مص ) عیب کردن . (زوزنی ). عیب کردن کسی را یا شنوانیدن عیب او را و رسوا کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
تشنیجلغتنامه دهخداتشنیج . [ ت َ ] (ع مص ) باانجوغ کردن . (تاج المصادر بیهقی ). ترنجیده ساختن پوست را. (منتهی الارب )(آنندراج ) (ناظم الاطباء). تقبیض . (اقرب الموارد).
تشنیحلغتنامه دهخداتشنیح . [ ت َ ] (ع مص ) زشت گفتن بکسی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تشنیع. (اقرب الموارد). و رجوع به تشنیع شود.
تشنیخلغتنامه دهخداتشنیخ . [ ت َ ] (ع مص ) خرمابن را از خار آن صاف و پاکیزه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).