تشلغتنامه دهخداتش . [ ت َ ] (اِ) آتش را گویند که عربان نار خوانند. (برهان ). آتش . (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : از آن پس نبد زندگانیش خوش ز تیمار زد
تشلغتنامه دهخداتش . [ ت َ ] (اِخ ) دهی است از بخش مرکزی شهرستان رشت که در 11 هزارگزی شمال رشت و 4 هزارگزی شمال خاور پیر بازار واقع است و 534 تن سکنه دارد آب آن از تش رود سفید
تشلغتنامه دهخداتش . [ ت ِ ] (اِ) عطش و تشنگی را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء). تشنگی . (جهانگیری ) (رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). دکتر معین در حاشیه ٔ برهان آرد: بمعنی تشنه
تشلغتنامه دهخداتش . [ ت ِ ] (اِخ ) رودی است که از پیرنه سرچشمه میگیرد. و سه ره را مشروب میسازد و وارد دریای مدیترانه میشود و 82 هزار گز درازا دارد.
تشلغتنامه دهخداتش . [ ت ُ ] (اِ) حرارت و اضطرابی باشد که بسبب غم و اندوه عظیم در دل کسی پدید آید. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ جهانگیری ) (از ناظم الاطباء). قلق و اضطرابی
تشکگویش اصفهانی تکیه ای: nahâli طاری: nahâli طامه ای: nâhâli طرقی: noholi کشه ای: nahâli نطنزی: nahâlin
تشکلغتنامه دهخداتشک . [ ت ُ ش َ ] (اِ) دوشک و نهالی وبستر و فراش . (ناظم الاطباء). و رجوع به توشک شود.
تشکلغتنامه دهخداتشک . [ ت َ ] (اِ) طسق معرب تشک فارسی است و معنی آن وظیفه ای است که بر اصناف زروع نهند بر هر جریبی و آن را به فارسی تشک گویند،یعنی اجرت . (مفاتیح خوارزمی ). و ر
تشککلغتنامه دهخداتشکک . [ ت َ ش َک ْ ک ُ ] (ع مص ) بگمان افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). گمان کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). در شک افتادن . (تاج المصادر بیهقی ). گمان کردن
جادُکمه/ جادُگمهگویش کرمانشاهکلهری: ǰâ dogma گورانی: ǰâ dogma سنجابی: ǰâ dogma کولیایی: ǰâ dogma زنگنهای: ǰâ dogma جلالوندی: ǰâ dogma زولهای: ǰâ dogma کاکاوندی: ǰâ dogma هوزمانوندی: ǰâ do