هرمزد شاهلغتنامه دهخداهرمزد شاه . [ هَُم َ ] (اِخ ) هرمز ساسانی پسر انوشیروان : جهاندار فرزند هرمزد شاه که زیبای تاج است و زیبای گاه . فردوسی .رجوع به هرمز چهارم و ساسانیان شود.
گوهرمزدلغتنامه دهخداگوهرمزد. [ گ َ / گُو هََ م ِ ] (اِخ ) به نظر یوستی در کتاب نامنامه ٔ ایرانی ص 112 اصل کلمه کهرم است که معرب آن جوهرمز است و مرکب از دو جزء است جزء نخستین گو به
هرمزدلغتنامه دهخداهرمزد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) پسر انوشیروان . (ولف ). هرمز : سوی پاک هرمزد فرزند ماپذیرفته از دل همه پند ما. فردوسی .رجوع به هرمز چهارم و نیز رجوع به ساسانیان شود.
هرمزدلغتنامه دهخداهرمزد. [ هَُ م َ ] (اِ) نام روز اول هر ماه شمسی . (از ناظم الاطباء). هرمز. اورمزد. رجوع به این هرمز و اورمزد شود. || نام روز پنجشنبه به اعتبار این که آن روز به
هرمزدلغتنامه دهخداهرمزد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) جلگه ای بوده است در کنار کارون میان بهبهان و شوشتر که یکی از جنگهای اردشیر پاپکان با اردوان اشکانی در آنجا واقع و به شکست اردوان تمام
هرمزدلغتنامه دهخداهرمزد. [ هَُ م َ ] (اِخ ) موبدی از معاصران قباد ساسانی . (ولف ) : کس آید سوی خره ٔ اردشیرکه آید به درگاه هرمزد پیر.فردوسی .