هراهلغتنامه دهخداهراه . [ ] (اِخ ) شهرکی است به فارس ، هوایش معتدل است و آب روان اندک دارد. جایی آبادان و دارای جامع و منبر است . (از فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 125).
هراهلغتنامه دهخداهراه . [ هََ / هَِ ] (اِخ ) هرات . (غیاث ) : همه شاهان را خاک کف پای تو کنداز بلاد حبش و بادیه و زنگ و هراه . منوچهری .چو خدمت تو که مقصودم است حاصل نیست مرا یک
هراهرلغتنامه دهخداهراهر. [ هَُ هَِ ] (ع ص ) آب و شیر بسیار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). شیر. (اقرب الموارد). ج ، هَراهِر. (اقرب الموارد).
زِهراهvaginaواژههای مصوب فرهنگستان[زیستشناسی] مجرای ماهیچهای با پوشش مخاطی در پستانداران ماده که زهدان را به خارج متصل میکند متـ . زهدانراه [حشرهشناسی] لولهای در اندام زادآوریِ مادهها که