enterدیکشنری انگلیسی به فارسیوارد، وارد شدن، داخل شدن، ثبت کردن، بدست اوردن، قدم نهادن در، داخل عضویت شدن، نام نویسی کردن، پا گذاشتن، در امدن، تو آمدن، تو رفتن
intimateدیکشنری انگلیسی به فارسیصمیمی، محرم، مانوس، گفتن، مطلبی را رساندن، محرم ساختن، خودمانی، محبوب
intimateدیکشنری انگلیسی به فارسیصمیمی، محرم، مانوس، گفتن، مطلبی را رساندن، محرم ساختن، خودمانی، محبوب