فدرلغتنامه دهخدافدر. [ ف َ دَ ] (ع اِ) بز کوهی کلان سال ، یا عام است . ج ، فُدور، مَفْدِرة، مَفْدُرة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فدرلغتنامه دهخدافدر. [ ف َ دِ ] (ع ص ) گول . (منتهی الارب ). احمق . (اقرب الموارد). || چوب زودشکن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
فدرلغتنامه دهخدافدر. [ ف ُ ] (ع اِ) ج ِ فادر. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به فادر شود. || ج ِ فدور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). صاحب اقرب الموارد، جمع فدور را به ضم
فدرلغتنامه دهخدافدر. [ ف ُ دُ ] (ع اِ) ج ِ فَدور. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به فُدْر و فَدور شود.
فدراسیونفرهنگ انتشارات معین(فِ یُ) [ فر. ] (اِ.) 1 - اتحادیه ای مرکب از چند کشور یا استان . 2 - سازمان یا انجمنی که برای ادارة یک رشته ورزشی تشکیل می شود.
فدرالفرهنگ انتشارات معین(فِ دِ) [ فر. ] (ص .) نوعی حکومت مرکب از دولت های مستقل ایالتی و یک دولت مرکزی که توسط مردم همة ایالت ها انتخاب می شود.
فدرنگفرهنگ انتشارات معین(فَ رَ) (اِ.) 1 - چوبی که پشت در می انداختند تا در باز نشود. 2 - چوبی که رختشوی ها رخت را به هنگام شستن به آن می کوبیدند.
فدراسیوندیکشنری فارسی به عربیاتحاد ، اِتِّحادٌ ، اِتِّحادٌ استِقلالي ، اِتّحادٌ مَرکَزي ، الاتِّحاديةُ ، الإتحاد
اتحاددیکشنری عربی به فارسیفدراسيون , واحد راه پيمايي که تقريبا مساوي 4/2 تا 6/4 ميل است , اتحاديه , پيمان , اتحاد , متحد کردن , هم پيمان شدن , گروه ورزشي , اتحاد واتفاق , يگانگي وحدت , ا