interjectingدیکشنری انگلیسی به فارسیمداخله، بطور معترضه گفتن، در میان اوردن، در میان انداختن، در میان امدن، مداخله کردن
حلقههای انبارش متقاطعintersecting storage ringsواژههای مصوب فرهنگستانحلقههای انبارشی که در آنها دو باریکة پروتون درحالحرکت در دو مسیر دایرهای در جهتهای متقابل وادار به برخورد سربهسر با یکدیگر میشوند
interdictingدیکشنری انگلیسی به فارسیممنوعیت، قدغن کردن، اجازه ندادن، باز داشتن، محجور کردن، نهی کردن، ممنوع کردن، رد کردن، ممانعت کردن