interchangeدیکشنری انگلیسی به فارسیتبادل، مبادله، مبادله کردن، باهم عوض کردن، تبادل کردن، تغییر دادن، متناوب ساختن
ایستگاه تغییر خطinterchange station, transfer 2, interchange 1واژههای مصوب فرهنگستانایستگاهی که در آن مسافر از قطار یک خط پیاده میشود و با سوار شدن به قطار خط دیگر ادامۀ مسیر میدهد
تقاطع ناهمسطح 2interchange 2واژههای مصوب فرهنگستانتقاطعی که امکان عبور وسایل نقلیه را با استفاده از اختلاف سطح، بهصورت زیرگذر یا روگذر، فراهم کند
راهگرد تقاطع ناهمسطحinterchange rampواژههای مصوب فرهنگستانراهی در تقاطع ناهمسطح که سفرهای بین دو شاخة تقاطع را امکانپذیر میسازد
سازوکار تبادلیinterchange mechanismواژههای مصوب فرهنگستانسازوکار یک واکنش جانشینی که شامل فرایند همزمان تشکیل و تفکیک پیوند میان دو فلز و گروه واردشونده از یک طرف و فلز و گروه ترککننده از طرف دیگر است
interchangesدیکشنری انگلیسی به فارسیتعویض ها، مبادله، مبادله کردن، باهم عوض کردن، تبادل کردن، تغییر دادن، متناوب ساختن