insertدیکشنری انگلیسی به فارسیقرار دادن، الحاق کردن، داخل کردن، در میان گذاشتن، در جوف چیزی گذاردن، جا دادن
کلید درجinsert key, insert 1واژههای مصوب فرهنگستانیکی از کلیدهای صفحهکلید رایانه که با فشار دادن آن میتوان نویسههایی را بین نویسههای موجود وارد کرد متـ . درج
میاننماinsert shot, insert 2واژههای مصوب فرهنگستاننوعی نمای جزئیات که در مرحلۀ تدوین در میان رویداد اصلی گنجانده میشود
insertsدیکشنری انگلیسی به فارسیدرج، الحاق کردن، داخل کردن، در میان گذاشتن، در جوف چیزی گذاردن، جا دادن