هدملغتنامه دهخداهدم . [ هََ ] (ع مص ) دوار سر رسیدن مرد را از سواری کشتی . || پشت شکستن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || هدام عارض شدن مرد را. (از اقرب الموارد). || شکستن بن
هدملغتنامه دهخداهدم . [ هََ / هََ دَ ] (ع ص ) خون رایگان و باطل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به هدر شود.
هدملغتنامه دهخداهدم . [ هََ دَ ] (اِخ ) زمینی است . (منتهی الارب ). در شعر زهیر نام آن آمده است . (معجم البلدان ).
هدمةلغتنامه دهخداهدمة. [ هََ دِ م َ ] (ع ص ) ناقه ٔ سخت آزمند گشن . ج ، هُدامی ̍، هِدَمَة. (منتهی الارب ).
هدمةلغتنامه دهخداهدمة. [ هََ م َ ] (ع اِ) باران سبک . || یکدفعه باران . || یکدفعه از مال . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).