هارپهلغتنامه دهخداهارپه . [ پ ِ ] (اِخ ) در افسانه های یونانی ، نام زن کلینیس است که به اراده ٔ خدایان ، به صورت شاهینی درآمد.
چهارپهلو شدنلغتنامه دهخداچهارپهلو شدن . [ چ َ / چ ِپ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بسیار خوردن و انباشتن شکم . || فربه و تنومند شدن : گربه را شکم از نعمت او چهارپهلو شد. (مرزبان نامه ). || به پ
چهارپهلو کردنلغتنامه دهخداچهارپهلو کردن . [ چ َ / چ ِ پ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چیزی را به صورت چهارپهلو درآوردن . || چاق و فربه کردن . رجوع به چارپهلو کردن شود.
چهارپهلو گفتنلغتنامه دهخداچهارپهلو گفتن . [ چ َ / چ ِ پ َ گ ُ ت َ ] (مص مرکب ) سخنی را به کنایه گفتن . سخنان معنی دار و نیش دارگفتن . سخن که به چند گونه از آن بتوان تعبیر کرد.
چهارپهلولغتنامه دهخداچهارپهلو. [ چ َ / چ ِ پ َ ] (ص مرکب ) آنچه دارای چهارسو و چهاربر باشد: مربع شَرجَع؛ چوب دراز چهارپهلو.- حرفهای چهارپهلو ؛ سخنان با کنایه . حرفهای زننده . (یاددا