هبدیکشنری عربی به فارسیبر افروختن , به هيجان اوردن , داراي اماس کردن , ملتهب کردن , اتش گرفتن , عصباني و ناراحت کردن , متراکم کردن , مهر , عشق , محبت , معشوقه , دوست داشتن , عشق داشتن
هبدیکشنری عربی به فارسیبخشيدن (به) , اعطا کردن(به) , دارا , چيزي راوقف کردن , وقف کردن , موهبت بخشيدن به
هبلغتنامه دهخداهب . [ هََ ب ب ] (ع مص ) بریدن چیزی را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): هب السیف الشی ٔ هَبّاً؛ برید شمشیر آن چیز را و قطع کرد آن را. (ناظم الاطباء). || گردن گرف
وهبلغتنامه دهخداوهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) ابن وهب ، مکنی به ابوالبحتری . یکی از اصحاب امام جعفر صادق است .
وهبلغتنامه دهخداوهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) پدر آمنه مادر رسول خدای (ص )، جد مادری پیامبر اکرم . رجوع به وهب بن عبدمناف شود.
وهبلغتنامه دهخداوهب . [ وَ هََ ] (ع مص ) وَهب . هبة. بخشیدن چیزی را. (منتهی الارب ). بخشیدن بدون عوض . (اقرب الموارد). || (اِمص ) بخشش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
وهبلغتنامه دهخداوهب . [ وَ ] (ع مص ) وَهَب . هبة. بخشیدن چیزی را.(منتهی الارب ) (آنندراج ). بخشیدن . (ترجمه ٔ علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل بن علی ) (اقرب الموارد). دادن . (تاج الم
وهبلغتنامه دهخداوهب . [ وَ هََ ] (اِخ ) ابن ابراهیم بن طاراذ، مکنی به ابوسعید. رجوع به ابوسعید وهب ... شود.