idleدیکشنری انگلیسی به فارسیبیکار، وقت تلف کردن، وقت گذراندن، تنبل شدن، تنبل، بیهوده، عاطل، بی کار، بی اساس، سست، بیخود، بی پر و پا
دوردرجای پروازیflight idle, inflight idleواژههای مصوب فرهنگستانوضعیتی در پرواز که در آن دور موتور در کمترین حد خود است و کمترین رانش را تولید میکند
دهنۀ مهارmooring bridleواژههای مصوب فرهنگستانطناب یا زنجیری که دو سر آن را به عرشۀ شناور میبندند و طناب یدککشی به میانۀ آن وصل میشود
دهنة مهار عرضیshroud bridleواژههای مصوب فرهنگستاندهنهای که از آن برای اتصال مهار عرضی به وسایل افزاربندی متحرک استفاده میشود