ارتماضلغتنامه دهخداارتماض . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) سخت شدن امری بر کسی . || دل تافته و بی قرار گردیدن . || اندوهگین گردیدن برای کسی یا چیزی . || تباه شدن جگر و سوخته و اندوهگین شدن از
ارتمازلغتنامه دهخداارتماز. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) جنبیدن . || جنبیدن قوم در مجلس برای برخاستن یا برای خصومت . || اضطراب کردن . مضطرب بودن از زخم . (تاج المصادر بیهقی ). پریشان حال شدن
ارتماءلغتنامه دهخداارتماء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) افتادن . (منتهی الارب ). || بیکدیگر تیر افکندن . با یکدیگر تیر انداختن و انداخته شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). با همدیگر تیر ا
ارتماسلغتنامه دهخداارتماس .[ اِ ت ِ ] (ع مص ) به آب فروشدن . (منتهی الارب ). فروشدن در آب . اغتماس . انغماس . غمس . در آب غوطه خوردن .
ارتماسیلغتنامه دهخداارتماسی . [ اِ ت ِ ] (ص نسبی ) منسوب به ارتماس .- غسل ارتماسی ؛ فرورفتن در آب کُر یا جاری بقصد غُسل . غسلی که تمام سرو تن یکبار در آب فروبرند. مقابل غسل ترتیبی