اعرنجاجلغتنامه دهخدااعرنجاج . [ اِ رِ ](ع مص ) کوشش نمودن در کار: اعرنجج ؛ کوشش نمود در کار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
اعرنکاسلغتنامه دهخدااعرنکاس . [ اِ رِ ] (ع مص ) گرد آمدن و بر هم نشستن چیزی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). انبوه شدن و بر روی هم آمدن و جمع گردیدن چیزی . (از اقرب الموارد). || سخ
اعرنزاملغتنامه دهخدااعرنزام . [ اِ رِ ] (ع مص ) گرد آمدن و ترنجیده شدن . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جمع گردیدن و منقبض شدن . (از اقرب الموارد). در منتهی الارب چاپ تهران «اعریزا
اعرنفازلغتنامه دهخدااعرنفاز. [ اِ رِ ] (ع مص ) از سردی قریب بهلاک شدن . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). یقال : اعرنفز الرجل ؛ ای کاد یموت من البرد. (منتهی الارب ).