اسفدلغتنامه دهخدااسفد. [ اَ ف َ ] (اِ) هیزم نیم سوخته . کذا فی المحمودی . (شعوری ). این کلمه مصحف اسغده و آسغده است .
اسفدلغتنامه دهخدااسفد. [ اَ ف َ ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از سفاد. برجهنده تر بر ماده .- امثال : اسفد من دیک . اسفد من ضیون . اسفد من عصفور .اسفد من هجرس . (مجمع الامثال میدانی
اسفدرانلغتنامه دهخدااسفدران . [ اِ ف َ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان رامجرد بخش اردکان شهرستان شیراز، واقع در 74 هزارگزی جنوب خاوری اردکان ، سه هزارگزی راه فرعی اردکان به بیضا. س
اسفدرانلغتنامه دهخدااسفدران . [ اِ ف َ ] (اِخ ) دهی در پنج فرسنگی میانه ٔ مشرق و جنوب جشنیان . رجوع به نزهة القلوب ج 3 ص 122 ح 2 شود.
اسفدنلغتنامه دهخدااسفدن . [ ] (اِخ )حمداﷲ مستوفی قزوینی در عنوان «بلاد قهستان و نیمروزو زاولستان » گوید: زیرکوه ولایتی است سه قصبه است : یکی را اسفدن و دیگری را اشیر و یکی را شار