استقذافلغتنامه دهخدااستقذاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) دشنام دادن خواستن . (زوزنی ). دژنام دادن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). دشنام گفتن خواستن .
استقذارلغتنامه دهخدااستقذار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) پلید شمردن . (منتهی الارب ).ناخوش داشتن . کراهت داشتن : استقذرت الشی َٔ؛ اذا کرهت له . (منتهی الارب ). || پلید آمدن کسی را.چیزی را پ
استقفافلغتنامه دهخدااستقفاف . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) درترنجیدن و خشک شدن از پیری . (منتهی الارب ). واهم آمدن پیر. (تاج المصادر بیهقی ). فراهم آمدن پیر.