استخباراتدیکشنری عربی به فارسیهوش , زيرکي , فراست , فهم , بينش , اگاهي , روح پاک يا دانشمند , فرشته , خبرگيري , جاسوسي , استخبارات , اطلاعات , ضدّ اطلاعات , سازمان امنيت و اطلاعات , حفاظ اطل
استاباماترلغتنامه دهخدااستاباماتر. [ اِ ما ت ِ ] (لاتینی ، اِ مرکب ) عنوان تصنیف موسیقی مذهبی که در خمیس العهد آنرا از روی اقوال منثوره ٔ ژاکُپُن داتَدی (مائه ٔ چهاردهم میلادی ) به آو
استخبارلغتنامه دهخدااستخبار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خبر پرسیدن از کسی . (منتهی الارب ). خبر خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). استطلاع . استعلام . استفسار. استنباء. آگاهی جستن . آ