استلحاقلغتنامه دهخدااستلحاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) خواندن تا بهم شوند. (منتهی الارب ). || دعوی کردن که فرزند آن من است . (تاج المصادربیهقی ) (زوزنی ). به خود نسبت دادن و خواندن چیزی
استلحاقفرهنگ انتشارات معین(اِ تِ) [ ع . ] (مص م .) 1 - فراخواندن کسانی را برای به هم آمدن ، درخواست ملحق گردیدن . 2 - دعوی کردن که فرزند از آن من است ، به خود نسبت دادن .
استحلاقلغتنامه دهخدااستحلاق . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) استحلاق اتان یا مراءة؛ نه سیر شدن از آرامش نه بارور شدن . (از منتهی الارب ).
استلحاملغتنامه دهخدااستلحام . [ اِ ت ِ ](ع مص ) راه جستن . || در پی راه فراخ تر رفتن . || فراخ شدن راه . || کشته شدن . یقال : استلحم الرجل ؛ یعنی کشته شد. (منتهی الارب ). || فراگرف