استلزاملغتنامه دهخدااستلزام .[ اِ ت ِ ] (ع مص ) لزوم . وجوب . || شبهه ٔ استلزام ؛ قاضی عبدالنبی بن عبدالرسول الاحمدنگری در کتاب جامعالعلوم مشهور به دستورالعلماء آرد: شبهةالاستلزام
استلاملغتنامه دهخدااستلام . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بسودن . ببسایش . ببسودن . لمس . دست کشیدن بچیزی .- استلام حجر ؛ بسودن سنگ به لب یا دست . بسودن سنگ را به دست یا به لب . (منتهی الارب
استلامةلغتنامه دهخدااستلامة. [ اِ ت ِ م َ ] (ع مص ) مرتکب کاری قابل نکوهش شدن : استلام الیهم ؛ کاری کرد با ایشان که بدان ملامت کنند وی را.
استلحاملغتنامه دهخدااستلحام . [ اِ ت ِ ](ع مص ) راه جستن . || در پی راه فراخ تر رفتن . || فراخ شدن راه . || کشته شدن . یقال : استلحم الرجل ؛ یعنی کشته شد. (منتهی الارب ). || فراگرف