استیزهلغتنامه دهخدااستیزه .[ اِ زَ / زِ ] (اِمص ) ستیزه . (برهان ). ستیز. استیز. لجاج . (برهان ). عناد. خصومت . (برهان ) : وگر استیزه کنی با تو برآیم من روز روشنت ستاره بنمایم من
استیزاعلغتنامه دهخدااستیزاع . [ اِ ] (ع مص ) فا دل دادن خواستن . (زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). دل دادن خواستن . || الهام خواستن شکر نعمت را از خدای تعالی . (منتهی الارب ).
استیپهلغتنامه دهخدااستیپه . [ اِ پ َ ] (اِ) (از اسپانیولی استپه ) نوعی از اکلیل الجبل . حصان لبان (حَسَن لَبَه ). (دزی ج 1 ص 21).
استیزلغتنامه دهخدااستیز. [ اِ ] (اِمص ) ستیز. ستیزه . رجوع به ستیزه و استیزه شود : برآغالیدنش استیز کردندبکینه چون پلنگش تیز کردند. ابوشکور.چون امیدت لاست زو پرهیز چیست با انیس ط
استیزاءلغتنامه دهخدااستیزاء. [ اِ ] (ع مص ) برآمدن ، چنانکه بر کوه . بلند شدن . || بر رأی و دانش خود تکیه کردن . || راست ایستادن .