اسالدیکشنری عربی به فارسیپرسيدن , جويا شدن , خواهش کردن , براي چيزي بي تاب شدن , طلبيدن , خواستن , دعوت کردن
اسالةلغتنامه دهخدااسالة. [ اَ ل َ ] (ع مص ) کشیده رخسار شدن . اَسیل الخدّ گشتن . کشیده روئی . کشیده روی شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ).
اسالةلغتنامه دهخدااسالة. [ اِ ل َ ] (ع مص ) راندن آب و اشک . روان کردن آب و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). || دراز کردن ، چنانکه نوک و تیزی پیکان را: اسال غرارالن
اسالیطوسلغتنامه دهخدااسالیطوس . [ اَ ] (اِ) بیونانی گِلی است که آنرا بعربی طین کرمی خوانند و آن گلی باشد سیاه رنگ و آنرا طین کرمی از آن جهت گویند که در اول برگ برآوردن درخت انگور از
اسالیونلغتنامه دهخدااسالیون .[ اَ ] (از یونانی ، اِ) تخم کرفس کوهی . (برهان ) (مؤید الفضلاء). || سعتر. (مؤید الفضلاء). رجوع به کرفس و کرسب شود.