احمیلغتنامه دهخدااحمی . [ اَ ما ] (ع ن تف ) نعت تفضیلی از حمایت .- امثال : احمی من اِست النمر . احمی من انف الأسد . احمی من مجیرالجراد .رجوع به مجمعالامثال میدانی شود.
احمیماءلغتنامه دهخدااحمیماء. [ اِ ](ع مص ) سیاه شدن ، چنانکه شب و اَبر. || سیاه شدن حدقه . (زوزنی ). || اَحم گردیدن .
گشتاور دوقطبی یکاحجمیdipole moment per unit volumeواژههای مصوب فرهنگستانسنجهای برای شدت قطبش یک ماده