اخفدیکشنری عربی به فارسیپنهان کردن , نهان کردن , نهفتن , ترساندن , مرعوب کردن , تشر زدن به , نهيب زدن به , بس بودن , کفايت کردن , کافي بودن , بسنده بودن
اخفلغتنامه دهخدااخف . [ اَ خ َف ف ](ع ن تف ) نعت تفضیلی از خفیف . سبک تر. خفیف تر. مقابل اثقل : خزانه بگشادند هرچه اخف بود از جواهر و زر و سیم و جامه بغلامان داد تا برداشتند. (
اخفجلغتنامه دهخدااخفج . [ اَ ف َ ] (ع ص ) کج پای . کژپای . (تاج المصادر بیهقی ). || بعیر اخفج ؛ شتر مبتلای به بیماری خَفَج .
مخمصهدیکشنری فارسی به انگلیسیconjuncture, contretemps, corners, dilemma, hot water, jam, pass, pickle, plight, predicament, scrape, strait, trouble
گرفتاریدیکشنری فارسی به انگلیسیbusyness, captivity, corners, doubt, embroilment, encumbrance, entanglement, hitch, hot water, involution, involvement, jam, knot, load, matter, nuisance, pass,