اددیکشنری عربی به فارسیمراسمي را بجا اوردن , اداره کردن , بعنوان داور مسابقات را اداره کردن , انجام دادن , کردن , بجا اوردن , اجرا کردن , بازي کردن , نمايش دادن , ايفاکردن
ادلغتنامه دهخدااد. [ -َدْ] (ضمیر) -َد. در آخر صورت مفرد امر آید و افاده ٔ مفرد مغایب حال و استقبال کند: رود، کند، آید، شود.
ادلغتنامه دهخدااد. [ اَدد ] (ع مص ) آواز گردانیدن شتر در جوف . باندرون بازگردانیدن شتر ماده آواز خود را. ناله گردانیدن شتر. (تاج المصادر بیهقی ). || نالیدن . (زوزنی ). نالیدن
ادلغتنامه دهخدااد. [ اَدد / اِدد ] (ع ص ، اِ) کار دشوار و منکر. کار سخت و زشت . (منتهی الارب ): لقد جئتم شیئاً اِدّاً. (قرآن 89/19)؛ ای منکراً. || عجب . عجیب . شگفت . (آنندراج
جادلغتنامه دهخداجاد. (اِخ ) (بمعنی نیکوطالع) پسر هفتمین و بزرگترین اولاد زلفه است که کنیزک لیه زوجه ٔ یعقوب بود. (سفر پیدایش 30:11). (قاموس کتاب مقدس ).
جادلغتنامه دهخداجاد. (اِخ ) یکی از رفقای داود که مورخ و وقایعنگار مملکت او بود (اول تواریخ ایام 29:29) و در وقتی که وی در مغاره ٔ عدّلام متواری بود جاد بنزد او شد (اول سموئیل 2
رِنای هستهای ناهمگنheterogeneous nuclear RNAواژههای مصوب فرهنگستانمجموعهرونوشتهای ناپیراستۀ ژنهای هستهای که توسط رِنابسپاراز II ساخته میشود اختـ . رِناس ناهمگن hnRNA