امیرفرهنگ مترادف و متضادپادشاه، حاکم، حکمران، خان، خدیو، رئیس، ژنرال، سرلشکر، سلطان، شاه، شیخ، فرمانده، ملک
امیرلغتنامه دهخداامیر. [ اَ ] (اِخ ) ابن احمر (الاحمر) الیشکری . عبدالرحمان سمره اورا در سیستان جانشین خود کرد. (از تاریخ سیستان ص 84). و رجوع به همین کتاب ، و عبدالرحمان بن سمر
امیرلغتنامه دهخداامیر. [ اَ ] (اِخ ) پسر قارن که عمزاده ٔ موسی (پیغمبر بنی اسرائیل ) وبر دین او بود. (از تاریخ گزیده چ امیرکبیر ص 59).
چامیرلغتنامه دهخداچامیر. (اِ) چامیز. چامین . بول و کمیز. || غایط. (ناظم الاطباء). و رجوع به چامین و چامیز شود.