اندهانلغتنامه دهخدااندهان . [ اَ دُ ] (اِ) ج ِ انده باشد چنانکه جانور را جانوران و مردم را مردمان گویند این جمع بخلاف قیاس است . چه بغیر از جانور را با الف و نون جمع نتوان کرد. (ب
اندهانفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. = اندوه: ◻︎ به حج شدی و من از اندهان هجرانت / به گرد خانهٴ تو گشتهام چو حاج دوان (مسعودسعد: ۵۳۲).۲. (صفت) غمگین.
جاندانهلغتنامه دهخداجاندانه .[ دا ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) از پیش سر جائی را گویند که در کودکی نرم و جهنده میباشد. و بعربی یافوخ گویند. (برهان ) (آنندراج ). در لهجه ٔ شیرازی یافوح ،
ادهانلغتنامه دهخداادهان . [ اِ ] (ع مص ) ظاهر کردن خلاف باطن . (منتهی الارب ). مداهنه . (زوزنی ). مداهنت کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || دروغ گفتن . || نفاق کردن . || پوشیدن . (آ