ایدرلغتنامه دهخداایدر. [ دَ ] (اِ، ق ) پهلوی «اتر» به معنی اینجا. مقایسه شود با سانسکریت «اترهی » . (از حاشیه ٔ برهان قاطعچ معین ). اینجا. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث اللغ
ایدرواژهنامه آزادیکی از طایفه های بزرگ ایل قشقایی در بروجن یکی از طایفه های ایل بزرگ قشقایی ساکن در بروجن ایدر یا ایگدر، یکی از تیره های طایفۀ «عمله» از ایل قشقایی، و به معنای ب
جایدرلغتنامه دهخداجایدر. [ دَ ] (اِخ ) محلی است در لرستان . (مرآت البلدان ج 4 ص 135). دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد. در 15 هزارگزی جنوب ملاوی و 17 هزارگ
ایدرژنلغتنامه دهخداایدرژن . [ رُ ژِ ] (فرانسوی ، اِ) ئیدرژن . هیدرژن .گازی است که با اکسیژن ترکیب شود و از ترکیب آن با اکسیژن آب بدست آید. رجوع به هیدرژن و ئیدرژن شود.
ایدرالغتنامه دهخداایدرا. [ دَ ] (ق ) اینجا. (ناظم الاطباء) : بپرسش که چون آمدی ایدراکه آوردت ایدون بدین جا درا. فردوسی .کنون گفتنی ها بگویم تراکه من چند گه بوده ام ایدرا. فردوسی