hasدیکشنری انگلیسی به فارسیدارای، داشتن، دارا بودن، گذاشتن، رسیدن به، دانستن، کردن، مالک بودن، وادار کردن، باعی انجام کاری شدن، صرف کردن، جلب کردن، بدست اوردن، در مقابل دارا، بهره مند شدن
اشساعلغتنامه دهخدااشساع . [ اِ ] (ع مص ) دوال ساختن برای نعل . (منتهی الارب ). || اشساع چیزی ؛ دور کردن آن . (از اقرب الموارد).
اشوسلغتنامه دهخدااشوس . [ اَش ْ وَ ] (ع ص ) به گوشه ٔ چشم یا پلکها را فروخوابانیده و چشم را تنگ گرداننده نگرنده . ج ، شوس . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنکه به گوشه ٔ چشم نگرد. (